کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


حمله و جسارت به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام

درباره : حضرت زهرا سلام الله علیها
منبع : كتاب سليم بن قيس هلالى ص ۲۴۹و بحار الأنوار ج ۴۳ ص ۱۹۷

در كتاب سليم بن قيس هلالى آمده: هنگامى كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم رحلت كرد هنوز جنازه مقدس آن حضرت را به خاك نسپرده بودند كه مردم عهد و پيمان خود را شكستند و مرتد شدند و علم مخالفت را برافراشتند و با ابوبکر بیعت کردند.  اما حضرت على علیه‌السلام مشغول غسل و كفن و حنوط بدن مبارك پيغمبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم شد تا اينكه آن پیکر مقدّس را به خاك سپرد. سپس حضرت على علیه‌السلام طبق وصيّت حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم مشغول جمع آورى قرآن مجيد شد.

 پس از مدتی عمر به ابو بكر گفت: اکثر مردم به غير از على علیه‌السلام و اهل بيتش با تو بيعت كردند، به دنبال وى بفرست تا بيايد و بيعت كند. ابو بكر پسر عموى عمر را كه نامش قنفذ بود، خواست و به او فرمان داد: نزد على علیه‌السلام برو، به وى بگو: خليفۀ پيغمبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم تو را خواسته! قنفذ چندين مرتبه اين مأموريت را انجام داد ولى حضرت امير علیه‌السلام نزد آنان نيامد عمر در حالى كه خشمناك بود برخواست و خالد بن وليد و قنفذ را خواست، به آنان دستور داد تا هيزم و آتش برداشتند و به سوى خانه حضرت روانه شدند.


در آن هنگام فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها‌ پشت در نشسته بود و جسم آن بانو پس از رحلت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ناتوان شده بود؛ وقتی که عمر به در خانه على علیه‌السلام رسيد دقّ الباب كرد و فرياد زد: اى پسر ابى طالب! در را باز كن! حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها‌ فرمود: يَا عُمَرُ مَا لَنَا وَ لَكَ لَا تَدَعُنَا وَ مَا نَحْنُ فِيهِ ما را با تو  چه كار كه نمی‌گذارى به عزادارى خويشتن مشغول باشيم؟! عمر به حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ گفت: افْتَحِي الْبَابَ وَ إِلَّا أَحْرَقْنَا عَلَيْكُمْ در را باز كن! و الّا آتش به جان شما می‌زنيم!

فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها‌ در جوابش فرمود: يَا عُمَرُ أَمَا تَتَّقِي اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ تَدْخُلُ عَلَى بَيْتِي وَ تَهْجُمُ عَلَى دَارِي فَأَبَى أَنْ يَنْصَرِفَ آيا از خداى توانا نمی‌ترسى كه داخل خانۀ من می‌شوى و به خانه‌ام حمله می‌كنى؟! ثُمَّ دَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِي الْبَابِ فَأَحْرَقَ الْبَابَ ثُمَّ دَفَعَهُ عُمَرُ  ولى عمر حـاضر نشد كه برگردد! آتـش خواست و در خـانه را آتش زد. وقتى در سوخت، او در را باز كرد! فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ سلام‌الله‌علیها‌ وَ صَاحَتْ در همين لحظه بود كه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها‌ در مقابل وى قرار گرفت و فرياد زد: يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ، پدر جان! اى رسول خدا! 

فَرَفَعَ السَّيْفَ وَ هُوَ فِي غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَصَاحَتْ يَا أَبَتَاهْ‏  عمر شمشير خود را همان طور كه در غلاف بود، بلند كرد و به پهلوى فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ زد، وقتى ناله آن بانوى مظلومه بلند شد با تازيانه به نحوى به ساق دست آن حضرت نواخت كه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها‌ صيحهاى زد و با ناله‌ای جانسوز پدر خود رسول خدا را طلبيد.

فَوَثَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه‌السلام فَأَخَذَ بَتَلَابِيبِ عُمَرَ ثُمَّ هَزَّهُ فَصَرَعَهُ وَ وَجَأَ أَنْفَهُ وَ رَقَبَتَهُ وَ هَمَّ بِقَتْلِهِ هنگامى كه حضرت علی علیه‌السلام با اين منظره مواجه شد از جاى برجست و كمربند او را گرفت و او را از جاى كند و بر زمين افكند آنگاه بينى و گردن وى را كوبيد و تصميم گرفت كه او را به قتل رساند! فَذَكَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم وَ مَا أَوْصَاهُ بِهِ مِنَ الصَّبْرِ وَ الطَّاعَةِ فَقَالَ ولى دستور پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم را به ياد آورد كه به آن حضرت فرموده بود: بايد صبور و شكيبا باشى، لذا فرمود: وَ الَّذِي كَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ يَا ابْنَ صُهَاكَ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لَا تَدْخُلُ بَيْتِي اى پسر صهاك! سوگند به حقّ آن خدايى كه حضرت محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم را به مقام نبوّت گرامى داشت اگر نه چنين بود كه من به خاطر امر خداوند بايد صبر كنم تو می‌ديدى كه نمی‌‏توانستى داخل خانه من شوى!

 فَأَرْسَلَ عُمَرُ يَسْتَغِيثُ فَأَقْبَلَ النَّاسُ حَتَّى دَخَلُوا الدَّارَ فَكَاثَرُوهُ وَ أَلْقَوْا فِي عُنُقِهِ حَبْلًا فَحَالَتْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ فَاطِمَةُ عِنْدَ بَابِ الْبَيْتِ و عمر پيوسته استغاثه می‌كرد! ( کمک می خواست) در اين هنگام مردم به ميان خانه على علیه‌السلام ريختند و بر آن حضرت غلبه يافته و ريسمان به گردنش انداختند!  فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها‌ نزديك در آمد كه حضرت امير علیه‌السلام را از دست آنان رها كند،

فَضَرَبَهَا قُنْفُذٌ الْمَلْعُونُ بِالسَّوْطِ فَمَاتَتْ حِينَ مَاتَتْ وَ إِنَّ فِي عَضُدِهَا كَمِثْلِ الدُّمْلُجِ مِنْ ضَرْبَتِهِ لَعَنَهُ اللَّهُ فَأَلْجَأَهَا إِلَى عِضَادَةِ بَيْتِهَا وَ دَفَعَهَا فَكَسَرَ ضِلْعَهَا مِنْ جَنْبِهَا فَأَلْقَتْ جَنِيناً مِنْ بَطْنِهَا فَلَمْ تَزَلْ صَاحِبَةَ فِرَاشٍ حَتَّى مَاتَتْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهَا مِنْ ذَلِكَ شَهِيدَة ولى قنفذ آن بانوى مظلومه را هدف تازيانه قرار داد! و اثر آن تازيانه نظير يك بازوبند به بازوى آن حضرت بود تا زمانى كه رحلت فرمود. آنگاه آن بانو را به نحوى به در كوبيد كه دنده و پهلويش شكست و جنين خود را كه در رحم داشت سقط كرد! پس از آن زهرا سلام‌الله‌علیها‌ چنان در بستر بيمارى افتاد كه ديگر برنخاست و به شهادت رسيد.

متن کامل عربی روایت : أَقُولُ، وَجَدْتُ فِي كِتَابِ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ بِرِوَايَةِ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْهُ عَنْ سَلْمَانَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم يَوْمَ تُوُفِّيَ فَلَمْ يُوضَعْ فِي حُفْرَتِهِ حَتَّى نَكَثَ النَّاسُ وَ ارْتَدُّوا وَ أَجْمَعُوا عَلَى الْخِلَافِ وَ اشْتَغَلَ عَلِيٌّ علیه‌السلام بِرَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم حَتَّى فَرَغَ مِنْ غُسْلِهِ وَ تَكْفِينِهِ وَ تَحْنِيطِهِ وَ وَضْعِهِ فِي حُفْرَتِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى تَأْلِيفِ الْقُرْآنِ وَ شُغِلَ عَنْهُمْ بِوَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم فَقَالَ عُمَرُ لِأَبِي بَكْرٍ يَا هَذَا إِنَّ النَّاسَ أَجْمَعِينَ قَدْ بَايَعُوكَ مَا خَلَا هَذَا الرَّجُلَ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَابْعَثْ إِلَيْهِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ ابْنَ عَمٍّ لِعُمَرَ يُقَالُ لَهُ قُنْفُذٌ فَقَالَ لَهُ يَا قُنْفُذُ انْطَلِقْ إِلَى عَلِيٍّ فَقُلْ لَهُ أَجِبْ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم فَبَعَثَا مِرَاراً وَ أَبَى عَلِيٌّ عليه السّلام أَنْ يَأْتِيَهُمْ فَوَثَبَ عُمَرُ غَضْبَانَ وَ نَادَى خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَ قُنْفُذاً فَأَمَرَهُمَا أَنْ يَحْمِلَا حَطَباً وَ نَاراً ثُمَّ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى بَابِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ فَاطِمَةُ قَاعِدَةٌ خَلْفَ الْبَابِ قَدْ عَصَبَتْ رَأْسَهَا وَ نَحِلَ جِسْمُهَا فِي وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

فَأَقْبَلَ عُمَرُ حَتَّى ضَرَبَ الْبَابَ ثُمَّ نَادَى يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ افْتَحِ الْبَابَ فَقَالَ فَاطِمَةُ سلام الله علیها يَا عُمَرُ مَا لَنَا وَ لَكَ لَا تَدَعُنَا وَ مَا نَحْنُ فِيهِ قَالَ افْتَحِي الْبَابَ وَ إِلَّا أَحْرَقْنَا عَلَيْكُمْ فَقَالَتْ يَا عُمَرُ أَ مَا تَتَّقِي اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ تَدْخُلُ عَلَى بَيْتِي وَ تَهْجُمُ عَلَى دَارِي فَأَبَى أَنْ يَنْصَرِفَ ثُمَّ دَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِي الْبَابِ فَأَحْرَقَ الْبَابَ ثُمَّ دَفَعَهُ عُمَرُ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ سلام‌الله‌علیها‌ وَ صَاحَتْ يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ السَّيْفَ وَ هُوَ فِي غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَصَاحَتْ يَا أَبَتَاهْ‏

فَوَثَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه‌السلام فَأَخَذَ بَتَلَابِيبِ عُمَرَ ثُمَّ هَزَّهُ فَصَرَعَهُ وَ وَجَأَ أَنْفَهُ وَ رَقَبَتَهُ وَ هَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَكَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم وَ مَا أَوْصَاهُ بِهِ مِنَ الصَّبْرِ وَ الطَّاعَةِ فَقَالَ وَ الَّذِي كَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ يَا ابْنَ صُهَاكَ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لَا تَدْخُلُ بَيْتِي فَأَرْسَلَ عُمَرُ يَسْتَغِيثُ فَأَقْبَلَ النَّاسُ حَتَّى دَخَلُوا الدَّارَ فَكَاثَرُوهُ وَ أَلْقَوْا فِي عُنُقِهِ حَبْلًا فَحَالَتْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ فَاطِمَةُ عِنْدَ بَابِ الْبَيْتِ فَضَرَبَهَا قُنْفُذٌ الْمَلْعُونُ بِالسَّوْطِ فَمَاتَتْ حِينَ مَاتَتْ وَ إِنَّ فِي عَضُدِهَا كَمِثْلِ الدُّمْلُجِ مِنْ ضَرْبَتِهِ لَعَنَهُ اللَّهُ فَأَلْجَأَهَا إِلَى عِضَادَةِ بَيْتِهَا وَ دَفَعَهَا فَكَسَرَ ضِلْعَهَا مِنْ جَنْبِهَا فَأَلْقَتْ جَنِيناً مِنْ بَطْنِهَا فَلَمْ تَزَلْ صَاحِبَةَ فِرَاشٍ حَتَّى مَاتَتْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهَا مِنْ ذَلِكَ شَهِيدَة  ( كتاب سليم بن قيس هلالى ص ۲۴۹و بحار الأنوار ج ۴۳ ص ۱۹۷)

 

روایت دوم از حمله به خانه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها‌

 

عیاشی و شیخ مفید از عمرو بن ابی مقدام و از پدرش نقل کرده‌اند که گفت : هرگز روزی برایم عظیم تر و دشوارتر از دو روز نبود؛ نخست روزی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم رحلت کردند و روز دوم؛ روزی بود که در سقیفۀ بنی ساعده در طرف راست ابوبکر نشسته بود و مردم با او بیعت می‌کردند؛  روزی عمر به ابوبکر گفت: تا وقتی علی علیه‌السلام با تو بیعت نکرده است اختیاری نداری و حکومت بر تو استوار نیست؛ قاصدی به سوی او بفرست و از وی بخواه تا با تو بیعت کند.

ابوبکر قنفذ را به سوی خانۀ علی علیه‌السلام فرستاد و گفت: نزد علی علیه‌السلام برو و به او بگو دعوت خلیفۀ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم را اجابت کن، قنفذ رفت و برگشت و به ابو بکر گفت: علی علیه‌السلام پاسخ داد: مَا خَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم أَحَداً غَيْرِي رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم جانشینی جز من نگذاشته است؛  ابوبکر گفت برگرد و به علی علیه‌السلام بگو اجابت کن چون مردم با ابوبکر بیعت کرده‌اند و مهاجر و انصار حتی قریش به عنوان خلیفه با او بیعت کرده‌اند؛ تو یک نفر از مسلمانان هستی و در نفع و ضرر با آنها شریک هستی.

 قنفذ بسوی علی علیه‌السلام رفت و پس از مدتی بازگشت و گفت علی علیه‌السلام می گوید: قَالَ لَكَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم قَالَ لِي وَ أَوْصَانِي إِذَا وَارَيْتُهُ فِي حُفْرَتِهِ أَنْ لَا أَخْرُجَ مِنْ بَيْتِي حَتَّى أُؤَلِّفَ كِتَابَ اللَّهِ پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم به من سفارش کرده است که پس از دفن ایشان از خانه خارج نشوم تا کتاب خدا را جمع آوری و نگارش کنم.

عمر گفت برخیز تا با هم به سویش برویم، آنگاه ابوبکر؛ عمر؛ عثمان؛ خالدبن ولید؛ مغیرةبن شعبه؛ ابو عبیده بن جراح و قنفذ برخاستند و من نیز همراه آنها شدم؛ وقتی به در خانۀ رسیدیم فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ آنها را دید و در را به رویشان بست و آن حضرت چنان می‌پنداشت که هرگز بدون اجازه‌اش وارد خانه نخواهند شد. فَضَرَبَ عُمَرُ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَكَسَرَهُ وَ كَانَ مِنْ سَعَفٍ ثُمَّ دَخَلُوا فَأَخْرَجُوا عَلِيّاً علیه‌السلام مُلَبَّباً اما عمر با لگد به در کوبید و در خانه حضرت که از شاخه های خرما بود درهم شکست و مردم به درون خانه فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ رفته و علی علیه‌السلام را به زور بیرون بردند.

 فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ سلام‌الله‌علیها‌ فَقَالَتْ يَا أَبَا بَكْرٍ أَ تُرِيدُ أَنْ تُرْمِلَنِي مِنْ زَوْجِي حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ که چنین دید بیرون آمد و گفت: میخواهی شوهرم را به قتل برسانی و مرا بیوه کنی؟ وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تَكُفَّ عَنْهُ وَ لَآَتِيَنَّ قَبْرَ أَبِي وَ لَأَصِيحَنَّ إِلَى رَبِّي به خدا سوگند اگر از او دست برندارید به نزد قبر پدرم رفته با شیون و زاری از شما شکایت می‌کنم؛ فَأَخَذَتْ بِيَدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ علیه‌السلام وَ خَرَجَتْ تُرِيدُ قَبْرَ النَّبِيِّ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم سپس دستان حسن و حسین علیه‌السلام را گرفته و عازم قبر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم شد؛

فَقَالَ عَلِيٌّ علیه‌السلام لِسَلْمَانَ أَدْرِكْ ابْنَةَ مُحَمَّدٍ فَإِنِّي أَرَى جَنْبَتَيِ الْمَدِينَةِ تُكْفَئَانِ در این هنگام علی علیه‌السلام به سلمان گفت: دختر محمد را دریاب به راستی که می‌بینم که دو سوی مدینه به لرزه درآمدند!! وَ اللَّهِ إِنْ نَشَرَتْ شَعْرَهَا وَ شَقَّتْ جَيْبَهَا وَ أَتَتْ قَبْرَ أَبِيهَا وَ صَاحَتْ إِلَى رَبِّهَا لَا يُنَاظَرُ بِالْمَدِينَةِ أَنْ يُخْسَفَ بِهَا وَ بِمَنْ فِيهَا به خدا سوگند اگر فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ با شیون و زاری از امت به خدا شکایت کند خدای متعال مدینه را مهلت نخواهد داد و آن را در زمین فرو خواهد بُرد و از صفحۀ روزگار محو خواهد کرد. ( البته طبق گزارش ابن شهر آشوب در صفحه ۳۳۹ جلد ۳ مناقب آل ابیطالب حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها‌ به مسجد آمدند و این سخنان را گفت و سلمان می‌گوید بخدا قسم دیدم دیوارهای مسجد به لرزه درآمد و از جا کنده شد و... )

سلمان پیش فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ آمده و آن حضرت را از این کار منع کردند، فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ گفت: يَا سَلْمَانُ يُرِيدُونَ قَتْلَ عَلِيٍّ مَا عَلَيَّ صَبْرٌ فَدَعْنِي حَتَّى آتِيَ قَبْرَ أَبِي فَأَنْشُرَ شَعْرِي وَ أَشُقَّ جَيْبِي وَ أَصِيحَ إِلَى رَبِّي ای سلمان می‌ خواهند علی علیه‌السلام را بکشند بر کشتن علی جای صبر نیست؛ مرا رها کن تا به نزد پدرم روم و با گریه و زاری به خدای متعال شکایت کنم .

فَقَالَ سَلْمَانُ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُخْسَفَ بِالْمَدِينَةِ  سلمان گفت می‌ترسم با این کار شما خدای متعال مدینه را در زمین فرو ببرد؛ وَ عَلِيٌّ بَعَثَنِي إِلَيْكِ يَأْمُرُكِ أَنْ تَرْجِعِي لَهُ إِلَى بَيْتِكِ وَ تَنْصَرِفِي علی علیه‌السلام مرا به سوی شما فرستاده و دستور داده که به خانه برگردید و صبر پیشه کنید.

 فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ فرمود: إِذاً أَرْجِعُ وَ أَصْبِرُ وَ أَسْمَعُ لَهُ وَ أُطِيعُ ... پس به فرمان علی علیه‌السلام بر می‌گردم و شکیبایی پیشه می‌کنم و سخنش را به گوش جان می‌شنوم و فرمانش را می‌برم ...... ( البته مرحوم کلینی در صفحه ۳۳۸ جلد ۸ اصول کافی می‌نویسد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها‌ به همراه خود حضرت علی علیه‌السلام را به منزل بازگردانید)

متن عربی روایت : تفسير العياشي عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: مَا أَتَى عَلَى عَلِيٍّ علیه‌السلام يَوْمٌ قَطُّ أَعْظَمُ مِنْ يَوْمَيْنِ أَتَيَاهُ فَأَمَّا أَوَّلُ يَوْمٍ فَيَوْمَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم وَ أَمَّا الْيَوْمُ الثَّانِي فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَجَالِسٌ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ عَنْ يَمِينِ أَبِي بَكْرٍ وَ النَّاسُ يُبَايِعُونَهُ إِذْ قَالَ لَهُ عُمَرُ يَا هَذَا لَيْسَ فِي يَدَيْكَ شَيْ‏ءٌ مِنْهُ مَا لَمْ يُبَايِعْكَ عَلِيٌّ فَابْعَثْ إِلَيْهِ حَتَّى يَأْتِيَكَ فَيُبَايِعَكَ. قُنْفُذاً فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فَقُلْ لِعَلِيٍّ أَجِبْ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم فَذَهَبَ قُنْفُذٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ رَجَعَ فَقَالَ لِأَبِي بَكْرٍ قَالَ لَكَ مَا خَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم أَحَداً غَيْرِي قَالَ ارْجِعْ إِلَيْهِ فَقُلْ أَجِبْ فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى بَيْعَتِهِمْ إِيَّاهُ وَ هَؤُلَاءِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ يُبَايِعُونَهُ وَ قُرَيْشٌ وَ إِنَّمَا أَنْتَ رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَكَ مَا لَهُمْ وَ عَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ وَ ذَهَبَ إِلَيْهِ قُنْفُذٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ رَجَعَ فَقَالَ قَالَ لَكَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم قَالَ لِي وَ أَوْصَانِي إِذَا وَارَيْتُهُ فِي حُفْرَتِهِ أَنْ لَا أَخْرُجَ مِنْ بَيْتِي حَتَّى أُؤَلِّفَ كِتَابَ اللَّهِ فَإِنَّهُ فِي جَرَائِدِ النَّخْلِ وَ فِي أَكْتَافِ الْإِبِلِ قَالَ

قَالَ عُمَرُ قُومُوا بِنَا إِلَيْهِ فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ وَ خَالِدُ بْنِ الْوَلِيدِ وَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَ قُنْفُذٌ وَ قُمْتُ مَعَهُمْ فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَى الْبَابِ فَرَأَتْهُمْ فَاطِمَةُ سلام‌الله‌علیها‌ أَغْلَقَتِ الْبَابَ فِي وُجُوهِهِمْ وَ هِيَ لَا تَشُكُّ أَنْ لَا يُدْخَلَ عَلَيْهَا إِلَّا بِإِذْنِهَا فَضَرَبَ عُمَرُ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَكَسَرَهُ وَ كَانَ مِنْ سَعَفٍ ثُمَّ دَخَلُوا فَأَخْرَجُوا عَلِيّاً علیه‌السلام مُلَبَّباً فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ سلام‌الله‌علیها‌ فَقَالَتْ يَا أَبَا بَكْرٍ أَ تُرِيدُ أَنْ تُرْمِلَنِي مِنْ زَوْجِي وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تَكُفَّ عَنْهُ وَ لَآَتِيَنَّ قَبْرَ أَبِي وَ لَأَصِيحَنَّ إِلَى رَبِّي فَأَخَذَتْ بِيَدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ علیه‌السلام وَ خَرَجَتْ تُرِيدُ قَبْرَ النَّبِيِّ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم فَقَالَ عَلِيٌّ علیه‌السلام لِسَلْمَانَ أَدْرِكْ ابْنَةَ مُحَمَّدٍ فَإِنِّي أَرَى جَنْبَتَيِ الْمَدِينَةِ تُكْفَئَانِ وَ اللَّهِ إِنْ نَشَرَتْ شَعْرَهَا وَ شَقَّتْ جَيْبَهَا وَ أَتَتْ قَبْرَ أَبِيهَا وَ صَاحَتْ إِلَى رَبِّهَا لَا يُنَاظَرُ بِالْمَدِينَةِ أَنْ يُخْسَفَ بِهَا وَ بِمَنْ فِيهَا

فَأَدْرَكَهَا سَلْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ أَبَاكِ رَحْمَةً فَارْجِعِي فَقَالَتْ يَا سَلْمَانُ يُرِيدُونَ قَتْلَ عَلِيٍّ مَا عَلَيَّ صَبْرٌ فَدَعْنِي حَتَّى آتِيَ قَبْرَ أَبِي فَأَنْشُرَ شَعْرِي وَ أَشُقَّ جَيْبِي وَ أَصِيحَ إِلَى رَبِّي فَقَالَ سَلْمَانُ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُخْسَفَ بِالْمَدِينَةِ وَ عَلِيٌّ بَعَثَنِي إِلَيْكِ يَأْمُرُكِ أَنْ تَرْجِعِي لَهُ إِلَى بَيْتِكِ وَ تَنْصَرِفِي فَقَالَتْ إِذاً أَرْجِعُ وَ أَصْبِرُ وَ أَسْمَعُ لَهُ وَ أُطِيعُ ( تفسیر عیاشی ج ۲ ص ۶؛ الاختصاص شیخ مفید ص ۱۸۵؛ و بحار الأنوار ج ۲۸ ص ۲۲۷)

م

آیا عمر بن الخطاب، به حضرت زهرا سلام الله علیها جسارت كرده است؟

یکی از شبهه‌هائی که چند وقتی است از جانب بعضی از افراد مغرض مطرح می‌شود این است که آیا اصلاً جسارتی به خانۀ حضرت زهرا سلام الله علیها صورت گرفته است یا خیر و اگر چنین جسارتی شده سهم و نقش عمربن خطاب چقدر بوده است؛ که لازم است هر مداح با زوایا و استنادات تاریخی این موضوع آشنا باشد. بطور قطع و یقین عمربن الخطاب در حمله به خانۀ حضرت زهرا سلام الله علیها جسارت به آن حضرت نقش اساسی و اصلی داشته است که در زیر اسناد آن از منابع دسته اول تاریخی و کتب خود اهل سنت .ذکر می‌شود  روایاتى كه در رابطه با هجوم به خانه حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها در كتب اهل سنت آمده به چند دسته می‌شود تقسیم كرد .

الف ) تهدید به آتش زدن خانه امیرالمؤمنین:

۱ ـ طبری سنی در کتاب تاریخ الامم و الملوک معروف به تاریخ طبری با اسناد فراوان از زیاد بن كلیب می‌نویسد: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ و فیه طلحة والزبیر و رجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیكم أو لتخرجنّ إلى البیعة، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه. عمر به منزل علی عليه السّلام آمد در حالی که طلحه و زبیر و مردانی ار مهاجرین آنجا بودند. پس عمر گفت: به خدا قسم که خانه را بر سرتان به آتش می‌کشانم مگر اینکه برای بیعت خارج شوید. پس زبیر با شمشیر کشیده خارج شد پس زمین خورد و شمشیرش افتاد و ایشان وی را گرفتند.تاریخ الطبرى؛ جلد ۲ ص ۴۴۳)

۲ ـ ابن أبی الحدید سنی نیز در این رابطه می‌نویسد : عن سلمة بن عبد الرحمان قال: فجاء عمر الیهم فقال: «والذى نفسى بیده لتخرجنّ إلى البیعة أو لأحرقنّ البیت علیكم .پس عمر به سوی ایشان (متحصنین) رفت و گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست یا برای بیعت از این خانه خارجتان می‌کنم یا خانه را بر سرتان به آتش می‌کشانم.شرح نهج البلاغهج ۱ ص  ۱۶۴)

۳ ـ  ابن قتیبة دراین خصوص در کتابش می‌نویسد: و قال عمر: والذى نفس عمر بیده لتخرجنّ أو لأحرقنّها على من فیها! فقیل له: یا أباحفص إنّ فیها فاطمة!! فقال: و إن. عمر گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست یا از خانه خارج می‌شوید یا خانه را بر سر اهلش می‌سوزانم! به او گفته شد: ای ابا حفص در این خانه فاطمه سلام الله علیها است!! پس گفت: اگر چه خانۀ او باشد... الامامة والسیاسة: ج ۱ ص ۱۲، أعلام النساء لعمر رضا كحالة: ج ۴ ص ۱۱۴)

ب )  آوردن وسائل آتش سوزی و درگیرى لفظى میان حضرت صدیقه و خلیفه دوم:

۱ ـ بلاذرى در کتاب انساب الاشراف به نقل از سلیمان التیمى و ابن عون می‌نویسد:  إنّ أبابكر أرسل إلى علىعليه السّلام یرید البیعة فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیلة فتلقّته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: یابن الخطاب! أتراك محرقاً علیّ بابى؟ قال نعم: وذلك أقوى فیما جاء به أبوك.  ابابکر کسانی را نزد علی عليه السّلام برای اخذ بیعت فرستاد ولی او بیعت نکرد. پس عمر همراه با آتش گیره‌ای به در خانه آمد و فاطمه سلام الله علیها را نزد با ملاقات کرد. پس فاطمهسلام الله علیها  گفت: ای پسر خطاب! آیا تو را می‌بینم در حالی که می‌خواهی در خانه‌ام را آتش بزنی؟ عمر گفت: آری! و در این کار از آنچه پدرت آورده محکم ترم. انساب الاشراف ج ۱ ص ۵۸۶)

 ۲ ـ در کتاب تاریخ أبی الفداء نوشته شده است: فأقبل عمر بشیء من نار على أن یضرم الدار، فلقیته فاطمة رضى اللّه عنها وقالت: إلى أین یابن الخطاب؟ أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم. پس عمر آتش گیره‌ای آورد تا خانه را بسوزاند. پس فاطمهسلام الله علیها او را دید و گفت: به کجا می‌روی ای پسر خطاب؟ آیا می‌روی تا خانه ما را بسوزانی؟ گفت: آری... (   تاریخ أبی الفداءج ۱ ص ۱۶۴) 

 ۳ ـ ابن عبد ربّه در کتاب عقد الفرید در این خصوص اینگونه اعتراف می‌کند : الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بكر: علىّ و العباس، و الزبیر، و سعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبیر فقعدوا فى بیت فاطمة حتّى بعث الیهم أبو بكر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار على أن یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمة فقالت: یابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم. کسانی که از بیعت ابوبکر تخلف کردند: علی، عباس، زبیر، و سعد بن عباده بودند. اما علی، عباس و زبیر در خانه فاطمه سلام الله علیها نشستند تا اینکه ابوبکر عمر را به سوی ایشان فرستاد تا ایشان را از بیت فاطمهسلام الله علیها خارج کند. ابوبکر به عمر گفت: اگر از خروج ممانعت کردند با ایشان بجنگ. پس عمر با آتش گیره‌ای به سمت خانه آمد تا خانه را بسوزاند و در این حال فاطمه سلام الله علیها را دید. پس فاطمه سلام الله علیها به او فرمود: ای پسر خطاب! آیا می‌آیی تا خانه ما را بسوزانی؟ عمر پاسخ داد: آری! العقد الفرید:ج ۵ ص ۱۲ طبعة مكتبة الریاض الحدیثة)

 ج ) حمله خلیفه دوم به حضرت صدیقه طاهره

 ۱ ـ مرحوم شهرستانى صاحب کتاب الملل و النحل می‌نویسد: عن الجاحظ: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة علیها السلام یوم البیعة حتّى ألقت الجنین من بطنها وكان عمر یصیح: إحرقوا دارها بمن فیها، وماكان فى الدار غیر علىّ و فاطمة والحسن والحسین و زینب(علیهم السلام) همانا عمر در روز بیعت ضربه‌ای به شکم فاطمهسلام الله علیها زد و به خاطر آن ضربت بود که جنینش سقط شد و در این حال بود که عمر فریاد می‌زد که خانه‌اش را با آن که در آن است بسوزانید. و در خانه نبودند الا علی و فاطمه و حسن و حسین و زینب علیهم السلام. الملل والنحل: ج ۱ ص ۵۷ طبعة بیروت، دار المعرفة (

۲ ـ  یکی از مهمترین کتب اهل سنت کتاب اثبات الوصیة المسعودى است او در کتابش جسارت و خیانت عمر را اینگونه تشریح می‌کند: فهجموا علیه و أحرقوا بابه، واستخرجواه منه كرهاً، وضغطوا سیّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً. پس به خانه علیعليه السّلام هجوم بردند و درب خانه‌اش را سوزانیدند و در حالی که کراهت داشت او را از خانه بیرون کشیدند و سرور زنان فاطمهسلام الله علیها را در کنار در زدند تا اینکه محسن را سقط کرد.( ااثبات الوصیةص ۱۴۳)

۳ ـ ابن حجرعسقلانى نیز در این زمینه می‌نگارد: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن. عمر با لگد به سینه فاطمه سلام الله علیها زد تا آنجا که محسن را سقط کرد.  ( لسان المیزان ج ۱ ص ۲۶۸)

۴ ـ الصفدى صاحب کتاب  الوافى بالوفیات می‌نویسد: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّى ألقت المحسن من بطنها. همانا عمر در روز بیعت ضربه‌ای به شکم فاطمه سلام الله علیها زد و به خاطر آن ضربت بود که جنینش سقط شد.الوافى بالوفیاتج ۵ ص ۳۴۷)

د ) اعتراف ابوبکر به حمله به خانۀ حضرت  زهرا و غصب خلافت

یعقوبی از علمای اهل سنت در کتاب خود ( تاریخ یعقوبی) به نقل از عبدالرحمن بن عوف می‌نویسد که در بیماری که منجر به مرگ ابوبکر شد به بالینش رفتم و پرسیدم حال خلیفه چگونه است؟ گفت پشت به دنیا کرده‌ام و روی به مرگ هستم، در حالی که بر من افزودید آنچه را که از آن من نبود ( یعنی خلافت را) و ...... سپس گفت از سه کار خود غمگینم، ای کاش از من سر نمی‌زد و ......  اما آن سه کاری که انجام دادم و کاش انجام نمی‌دادم ۱ـ پذیرش امر خلافت بر شما بود که ای کاش نمی‌پذیرفتم ..... ۲ـ ای کاش خانۀ فاطمه دختر رسول خدا را تفتیش نمی‌کردم و مردان خود را بر آن خانه وارد نمی‌ساختم ..... ( تاریخ یعقوبی ج ۴ ص ۱۳۷، تاریخ طبری ج ۲ ص ۳۵۳، عقد الفرید ج ۴ ص ۲۵۴، الأمامة والسیاسة ص ۱۸، مروج الذهب ج ۲ ص ۳۰۸)

هـ ) اعتراف خود عمربه حمله به خانۀ حضرت  زهرا

عمر در نامه ای چنین اعتراف کرده که: وقتی درب خانه را آتش زدم (آن گاه داخل خانه شدم) ولی فاطمه درب خانه را حجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. فَضَرَبَتْ فَاطِمَةُ يَدَيْهَا مِنَ الْبَابِ تَمْنَعُنِي مِنْ فَتْحِهِ فَرُمْتُهُ فَتَصَعَّبَ عَلَيَّ فَضَرَبْتُ كَفَّيْهَا بِالسَّوْطِ فَأَلَّمَهَابا تازیانه آن چنان بر بازوی او زدم که مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوی او ماند؛ فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِيراً وَ بُكَاءً، آن گاه صدای ناله او بلند شد؛ فَكِدْتُ أَنْ أَلِينَ وَ أَنْقَلِبَ عَنِ الْبَابِ چنان که نزدیک بود به حال او رقت کنم و دلم نرم شود؛ فَذَكَرْتُ أَحْقَادَ عَلِيٍّ وَ وُلُوعَهُ فِي دِمَاءِ صَنَادِيدِ الْعَرَبِ، وَ كَيْدَ مُحَمَّدٍ وَ سِحْرَهُ، ولی به یاد کشته‏ های بدر و اُحد که به دست علی کشته شده بودند... افتادم، آتش غضبم افروخته‏ تر شد و چنان لگدی بر درب زدم که از صدمه آن جنین او (به نام محسن) سقط شد. وَ قَالَتْ: يَا أَبَتَاهْ! يَا رَسُولَ اللَّهِ! هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ ابْنَتِكَ، آهِ يَا فِضَّةُ! إِلَيْكِ فَخُذِينِي فَقَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ مَا فِي أَحْشَائِي مِنْ حَمْلٍ؛ در این هنگام، فاطمه چنان ناله زد، پس فریاد زد: ای پدر بزرگوار! ای رسول خدا! این چنین با عزیز دلت و دخترت رفتار کردند." سپس فریاد کشید: فضه به فریادم برس که فرزندم را کشتند. وَ سَمِعْتُهَا تَمْخَضُ‏ وَ هِيَ مُسْتَنِدَةٌ إِلَى الْجِدَارِ، فَدَفَعْتُ الْبَابَ وَ دَخَلْتُ فَأَقْبَلَتْ إِلَيَّ بِوَجْهٍ أَغْشَى بَصَرِي، فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَى خَدَّيْهَا مِنْ ظَاهِرِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَ تَنَاثَرَتْ إِلَى الْأَرْضِ، سپس به دیوار تکیه داد و من او را به کنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال می‏خواست مانع (بردن علی) شود، من از روی روسری چنان سیلی به صورت او زدم که گوشواره از گوشش به زمین افتاد.... بحارالأنوار ج ۳۰ ص ۲۹۴