- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
وقایع تغسیل؛ تشییع و تدفین امام کاظم علیه السلام
روایت اول : شیخ مفید میینویسد: مأموريت سندى آن بود كه حضرت ابو الحسن امام کاظم علیهالسلام را بوسيله زهر، شهيد نمايد او هم حسب الامر زهرى در طعام ريخته و يا خرما را به زهر آلوده كرده به حضرت خورانيد امام علیهالسلام از آن تناول نمود و سه روز پس از آنكه از شدت زهر، تب كرده بود بيش زنده نماند و جهانى را بر شهادت خود سوگوار ساخت و دنيا را به شكمخوارگان گرگ سيرت خوك طبيعت سپرد و خود پس از سه روز شهيد شد. بدن مطهر حضرت ابو الحسن علیهالسلام را پس از شهادت گواهان از خانه بيرون برده بر پُل بغداد گذاشته و جار زدند اين است موسى بن جعفر است كه به اجل خود رحلت كرده مردم میتوانند ببينند و گفته ما را تصديق كنند. مردم دسته دسته میآمدند و كاملا دقت میكردند و به سر و صورت آن حضرت مى نگريستند و تصديق میكردند كه به اجل خود وفات يافته. در روزگار آن حضرت عده از مردم خيال میكردند آن حضرت همان قائم موعود است و زندان رفتن او را غيبت براى امام قائم مي دانستند و معتقد بودند امام قائم كه در پرده غيب است همين آقاست كه مدتها در پرده غيبت زندان از انظار ارادتمندان دور بوده اين عقيده بى معنى ايجاب كرد يحيى بن خالد جار بزند آنها كه موسى بن جعفرعلیهالسلام را امام قائمى میدانستند كه نمیميرد اكنون بيايند از نزديك مشاهده كنند كه مُرده و دار فانى را وداع گفته مردم براى اينكه تعيين راستى درگذشته، به ديدار جنازه او میآمدند. پس از كشمكش ها پیکر مطهر حضرت ابو الحسن علیهالسلام را تشييع كرده و در مقابر قريش در باب تين كه از زمانهاى قديم مقبره و آرامگاه قريش و نامداران روزگار بوده دفن كردند. متن عربی روایت : وَ كَانَ الَّذِي تَوَلَّى بِهِ السِّنْدِيُّ قَتْلَهُ علیهالسلام سَمّاً جَعَلَهُ فِي طَعَامٍ قَدَّمَهُ إِلَيْهِ وَ يُقَالُ إِنَّهُ جَعَلَهُ فِي رُطَبٍ أَكَلَ مِنْهُ فَأَحَسَّ بِالسَّمِّ وَ لَبِثَ ثَلَاثاً بَعْدَهُ مَوْعُوكاً مِنْهُ ثُمَّ مَاتَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ. وَ لَمَّا مَاتَ مُوسَى علیهالسلام أَدْخَلَ السِّنْدِيُّ بْنُ شَاهَكَ عَلَيْهِ الْفُقَهَاءَ وَ وُجُوهَ أَهْلِ بَغْدَادَ وَ فِيهِمُ الْهَيْثَمُ بْنُ عَدِيٍّ وَ غَيْرُهُ فَنَظَرُوا إِلَيْهِ لَا أَثَرَ بِهِ مِنْ جَرَاحٍ وَ لَا خَنْقٍ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنَّهُ مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ فَشَهِدُوا عَلَى ذَلِكَ. روایت دوم : شیخ صدوق در عيون اخبار الرضا مینویسد: حسن بن عبد اللَّه صيرفى از پدر خود نقل كرد كه گفت: موسى ابن جعفرعليه السّلام در زندان سندى بن شاهك درگذشت، او را بوسيله تابوتى برداشتند «و نودى عليه هذا امام الرافضة فاعرفوه» يك نفر فرياد میزد: اين پيشواى رافضيان است او را بشناسيد. وقتى بدن شريف او را آوردند بمحل اجتماع شرطه و مأمورين مورد اعتماد دولت، چهار نفر بپاى خاستند و فرياد زدند هر كه مايل است ببيند خبيث فرزند خبيث موسى بن جعفر را بيايد. سليمان بن ابى جعفر از قصر خود كه كنار شط بود خارج شد سر و صدائى شنيد بفرزندان و غلامان خود گفت چه خبر است؟ گفتند: سندى بن شاهك بدن موسى بن جعفر عليه السّلام را در تابوت گذاشته او را معرفى میكنند گفت خيال ميكنم از طرف غرب بياورند وقتى نزديك شما شدند با غلامان پيش برويد و جنازه را از آنها بگيريد اگر مانع شدند آنها را بزنيد و علائم سپاهشان را پاره كنيد. همين كه به آنجا رسيدند از قصر بيرون آمده جنازه را گرفتند و آنها را زدند و علامتهاى سياه كه شعار بنى عباس بود پاره كردند جنازه موسى بن جعفر عليه السّلام را بر سر چهار راه گذاشتند يك نفر صدا میزد هر كس مايل است ببيند پيكر پاك فرزند پاك موسى بن جعفرعليه السّلام را بيايد، مردم جمع شدند بدنش را غسل داده حنوط گرانبهائى كردند او را در كفنى كه از برد يمنى بود كه بدو هزار و پانصد دينار برايش بافته بودند تمام قرآن بر آن نقش بود با پاى برهنه بصورت عزاداران با گريبان چاك از پى جنازه آن جناب تا قبرستان قريش رفت در آنجا بدن شريفش را دفن كرد و جريان را براى هارون الرشيد نوشت. متن عربی روایت : إكمال الدين، عيون أخبارالرضا عليه السّلام ابْنُ عُبْدُوسٍ عَنِ ابْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ تُوُفِّيَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليه السّلام فِي يَدَيِ السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ فَحُمِلَ عَلَى نَعْشٍ وَ نُودِيَ عَلَيْهِ هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَةِ فَاعْرِفُوهُ فَلَمَّا أُتِيَ بِهِ مَجْلِسَ الشُّرْطَةِ أَقَامَ أَرْبَعَةَ نَفَرٍ فَنَادَوْا أَلَا مَنْ أَرَادَ أَنْ يَرَى الْخَبِيثَ بْنَ الْخَبِيثِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السّلام فَلْيَخْرُجْ وَ خَرَجَ سُلَيْمَانُ بْنُ أَبِي جَعْفَرٍ مِنْ قَصْرِهِ إِلَى الشَّطِّ فَسَمِعَ الصِّيَاحَ وَ الضَّوْضَاءَ فَقَالَ لِوُلْدِهِ وَ غِلْمَانِهِ مَا هَذَا قَالُوا السِّنْدِيُّ بْنُ شَاهَكَ يُنَادِي عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السّلام عَلَى نَعْشٍ فَقَالَ لِوُلْدِهِ وَ غِلْمَانِهِ يُوشِكُ أَنْ يُفْعَلَ هَذَا بِهِ فِي الْجَانِبِ الْغَرْبِيِّ فَإِذَا عُبِرَ بِهِ فَانْزِلُوا مَعَ غِلْمَانِكُمْ فَخُذُوهُ مِنْ أَيْدِيهِمْ فَإِنْ مَانَعُوكُمْ فَاضْرِبُوهُمْ وَ خَرِّقُوا مَا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّوَادِ فَلَمَّا عَبَرُوا بِهِ نَزَلُوا إِلَيْهِمْ فَأَخَذُوهُ مِنْ أَيْدِيهِمْ وَ ضَرَبُوهُمْ وَ خَرَّقُوا عَلَيْهِمْ سَوَادَهُمْ وَ وَضَعُوهُ فِي مَفْرَقِ أَرْبَعَةِ طُرُقٍ وَ أَقَامَ الْمُنَادِينَ يُنَادُونَ أَلَا مَنْ أَرَادَ الطَّيِّبَ بْنَ الطَّيِّبِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السّلام فَلْيَخْرُجْ وَ حَضَرَ الْخَلْقُ وَ غُسِّلَ وَ حُنِّطَ بِحَنُوطٍ فَاخِرٍ وَ كَفَّنَهُ بِكَفَنٍ فِيهِ حِبَرَةٌ اسْتُعْمِلَتْ لَهُ بِأَلْفَيْنِ وَ خَمْسِمِائَةِ دِينَارٍ عَلَيْهَا الْقُرْآنُ كُلُّهُ وَ احْتَفَى وَ مَشَى فِي جَنَازَتِهِ مُتَسَلِّباً مَشْقُوقَ الْجَيْبِ إِلَى مَقَابِرِ قُرَيْشٍ فَدَفَنَهُ ع هُنَاكَ وَ كَتَبَ بِخَبَرِهِ إِلَى الرَّشِيد ( شیخ صدوق کمال الدین ج 1 ص 37؛ شیخ صدوق عیون اخبار الرضا ج1 ص 91؛ علامه مجلسی ج 48 ص227 ) روایت سوم: شیخ صدوق نقل میکند عمر بن واقد گفت: سندی بن شاهک نيمه شبى كه در بغداد بودم مرا خواست ترسيدم كه تصميم بدى نسبت به من داشته باشد، وصيت هاى لازم را به خانواده ام كرده. گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. بعد سوار شده به جانب او رفتم همين كه چشمش به من افتاد گفت ابو حفص! تو را ترساندم ناراحت شدى؟ گفتم آرى. گفت: خير است. گفتم پس يك نفر را بفرست به منزلم خبر بدهد آنها نگرانند و قبول كرد آنگاه گفت ميدانى براى چه از پى تو فرستادم؟ گفتم نه. گفت موسى بن جعفر عليه السّلام را میشناسى؟ گفتم: آرى بخدا قسم بين من و آن جناب سابقه دوستى بود از مدتها پيش. گفت: در بغداد چه كسانى او را مي شناسند از اشخاصى كه مورد اعتماد مردمند چند نفر را نام بردم، فهميدم آن جناب از دنيا رفته است. از پى آن اشخاص فرستاد همه را مثل من آوردند، باز از ايشان پرسيد میشناسيد كسانى را كه موسى بن جعفرعليه السّلام را بشناسند آنها نيز نام اشخاصى را بردند همه را احضار كرد در حدود پنجاه و چند نفر در خانه جمع شديم از كسانى كه موسى بن جعفرعليه السّلام را ميشناختند و با او مصاحبت داشتند. آنگاه او رفت ما نماز خوانديم، منشى و نويسنده اش آمد طومارى داشت اسم ها و مشخصات از قبيل آدرس منزل و شغل و رنگ چهره ما را نوشت بعد پيش سندى رفت، سندى آمد با دست به شانه من زده گفت حركت كن؛ من از جاى حركت كردم بقيه نيز حركت كردند داخل اطاق شديم به من گفت: پارچه از روى موسى بن جعفرعليه السّلام بردار باز كردم ديدم مرده است گريه كردم و كلمه استرجاع با خود ذكر كردم. آنگاه سندى روى به حاضرين نموده گفت نگاه كنيد يكى يكى نزديك شده نگاه كردند گفت همه قبول داريد كه اين شخص موسى بن جعفرعليه السّلام است؟ گفتم: آرى. آنگاه گفت: غلام! پارچه اى روى عورت او بيانداز بقيه بدنش را عريان كن غلام بدستور او عمل كرد؛ گفت ببينيد روى بدن اثر آزار و اذيتى هست؟ گفتيم: نه چيزى نمیبينيم، مرده است. گفت همين جا باشيد تا او را غسل بدهيد من كفن كنم و دفن نمايم . متن عربی روایت: جَعْفَرِ بْنِ عُمَرَ عَنْ عُمَرَ بْنِ وَاقِدٍ قَالَ أَرْسَلَ إِلَيَّ السِّنْدِيُّ بْنُ شَاهَكَ فِي بَعْضِ اللَّيْلِ وَ أَنَا بِبَغْدَادَ يَسْتَحْضِرُنِي فَخَشِيتُ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ لِسُوءٍ يُرِيدُهُ بِي فَأَوْصَيْتُ عِيَالِي بِمَا احْتَجْتُ إِلَيْهِ وَ قُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ثُمَّ رَكِبْتُ إِلَيْهِ فَلَمَّا رَآنِي مُقْبِلًا قَالَ يَا أَبَا حَفْصٍ لَعَلَّنَا أَرْعَبْنَاكَ وَ أَفْزَعْنَاكَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَلَيْسَ هُنَا إِلَّا خَيْرٌ قُلْتُ فَرَسُولٌ تَبْعَثُهُ إِلَى مَنْزِلِي يُخْبِرُهُمْ خَبَرِي فَقَالَ نَعَمْ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا حَفْصٍ أَ تَدْرِي لِمَ أَرْسَلْتُ إِلَيْكَ فَقُلْتُ لَا فَقَالَ أَ تَعْرِفُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍعليه السّلام فَقُلْتُ إِي وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْرِفُهُ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ صَدَاقَةٌ مُنْذُ دَهْرٍ فَقَالَ مَنْ هَاهُنَا بِبَغْدَادَ يَعْرِفُهُ مِمَّنْ يُقْبَلُ قَوْلُهُ فَسَمَّيْتُ لَهُ أَقْوَاماً وَ وَقَعَ فِي نَفْسِي أَنَّهُ قَدْ مَاتَ قَالَ فَبَعَثَ وَ جَاءَ بِهِمْ كَمَا جَاءَ بِي فَقَالَ هَلْ تَعْرِفُونَ قَوْماً يَعْرِفُونَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍعليه السّلام فَسَمَّوْا لَهُ قَوْماً فَجَاءَ بِهِمْ فَأَصْبَحْنَا وَ نَحْنُ فِي الدَّارِ نَيِّفٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلًا مِمَّنْ يَعْرِفُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍعليه السّلام وَ قَدْ صَحِبَهُ قَالَ ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ وَ صَلَّيْنَا فَخَرَجَ كَاتِبُهُ وَ مَعَهُ طُومَارٌ فَكَتَبَ أَسْمَاءَنَا وَ مَنَازِلَنَا وَ أَعْمَالَنَا وَ حُلَانَا ثُمَّ دَخَلَ إِلَى السِّنْدِيِّ قَالَ فَخَرَجَ السِّنْدِيُّ فَضَرَبَ يَدَهُ إِلَيَّ فَقَالَ لِي قُمْ يَا أَبَا حَفْصٍ فَنَهَضْتُ وَ نَهَضَ أَصْحَابُنَا وَ دَخَلْنَا فَقَالَ لِي يَا أَبَا حَفْصٍ اكْشِفِ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍعليه السّلام فَكَشَفْتُهُ فَرَأَيْتُهُ مَيِّتاً فَبَكَيْتُ وَ اسْتَرْجَعْتُ ثُمَّ قَالَ لِلْقَوْمِ انْظُرُوا إِلَيْهِ فَدَنَا وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ فَنَظَرُوا إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ تَشْهَدُونَ كُلُّكُمْ أَنَّ هَذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَقُلْنَا نَعَمْ نَشْهَدُ أَنَّهُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍعليه السّلام ثُمَّ قَالَ يَا غُلَامُ اطْرَحْ عَلَى عَوْرَتِهِ مِنْدِيلًا وَ اكْشِفْهُ قَالَ فَفَعَلَ فَقَالَ أَ تَرَوْنَ بِهِ أَثَراً تُنْكِرُونَهُ فَقُلْنَا لَا مَا نَرَى بِهِ شَيْئاً وَ لَا نَرَاهُ إِلَّا مَيِّتاً ( کمال الدین ج ۱ ص ۳۷؛ شیخ صدوق عیون اخبار الرضا ج ۱ ص ۹۱؛ علامه مجلسی ج ۴۸ ص۲۲۷ ) |