کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


داستان پناه بردن آهو به امام رضا علیه السلام

درباره : امام علی بن موسی الرضا علیه السلام
منبع : عیون اخبار الرضا ج ۲ ص ۲۸۵

یکی از القاب مشهور امام رضا علیه السلام ضامن آهو بودن است و یکی از داستان هایی که بسیار مشهور در خصوص کرامات امام رضا علیه السلام این است که روزی آهویی که در دام صیادی افتاده بود به امام رضا علیه السلام پناه برد و گفت فرزند شیرخوار دارم و .... امام رضا علیه السلام نیز ضمانت آن آهو را نزد صیاد کرد و صیاد آن آهو را آزاد کرد و آهو رفت و با بچه اش برگشت و ....؛ متاسفانه این داستان با این شکل و تفصیل در هیچ یک از منابع معتبر تاریخی نیامده است و مستند نمی باشد؛ البته داستان های مشابه این با کمی اختلاف برای رسول خدا صلی الله علیه وآله در اعلام الوری طبرسی ص ۳۶ و برای امام سجاد علیه السلام و در کتب اثبات الوصیه  ص ۲۳۲؛ کشف الغمه ج ۲ ص ۳۶۰؛ الخرائج و الجرائح، ج ۱ ص ۲۶۱ و برای امام صادق علیه السلام در کتب بصائرالدرجات شیخ صفار ص ۳۷۰ و بحارالٔنوار ج ۴۷ ص ۱۱۲ نقل شده است که به نظر می رسد داستان ساختگی برای امام رضا علیه السلام تلفیقی از این سه روایت معتبر باشد. دانشنامه امام رضا ج ۱ ص ۲۰۲

اما شیخ صدوق نیز روایتی از پناه بردن یک آهو از دست صیاد به حرم مطهر امام رضا علیه السلام نقل کرده است که مدت ها بعد از شهادت حضرت بوده و این آهو به مرقد حضرت پناه برده است که در زیر عین روایت تقدیم می گردد.


مصاحب ابى جعفر عتبى شنيدم كه گفت ابو جعفر عتبى مرا بعنوان رسالت در نزد ابى منصور بن عبد الرزاق فرستاد و چون روز پنجشنبه بود از او اذن خواستم كه به زيارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شوم گفت گوش كن از من كه در امر اين مشهد مقدس حديثى دارم؛ من در ايام جوانى بودم و بر اهل اين مشهد اذيت می رساندم و در راه متعرض زوار اين مشهد شريف می‌شدم جامه‏هاى آنها را می‌کندم و نفقات و پوشش آنها را می گرفتم پس روزى بشكار رفتم و آهوئى را ديدم و يوز شكارى در عقب آن آهو فرستادم پس آن يوز پيوسته آن آهو را تعاقب كرد تا اينكه آن آهو بحياط اين مشهد پناه برد آهو ايستاد و يوز در مقابل او ايستاد و نزديك آن آهو نميرفت و آنچه اهتمام كرديم كه يوز نزديك آهو رود يوز نزديك نرفت و چون آهو از موضع خود حركت می‌کرد يوز آن آهو را تعاقب می‌نمود تا اينكه آهو داخل در صحن مشهد مقدس شد يوز در همان موضع بايستاد و پيش نرفت پس آهو داخل در حجره از حجرات صحن مقدس شد و من داخل در درگاه صحن شدم و بابى نصر مقرى گفتم كه آهوئى كه الان داخل صحن شد در كجا است گفت آن را نديدم پس داخل شدم در مكانى كه آهو داخل در آن مكان شده بود و پشك و اثر آهو را ديدم و ليكن آهو را نديدم نذر كردم كه بعد از اين زوار را اذيت نكنم و بغير از خوبى بايشان متعرض ايشان نشوم و بعد از اين هر امرى كه از براى من رو ميداد در اين مشهد شريف ميرفتم و گريه می‌کردم و آن بزرگوار را زيارت می‌کردم و حاجت خود را از خدا سؤال می‌کردم خدا حاجت مرا بر مى ‏آورد  ترجمه عیون اخبار الرضا ج ۲ ص ۵۳۷ متن عربی ج ۲ ص ۲۸۵

متن عربی روایت: حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ السَّلِيطِيُّ النَّيْسَابُورِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ النَّيْسَابُورِيُّ قَالَ: كُنْتُ فِي خِدْمَةِ الْأَمِيرِ أَبِي نَصْرِ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ الصَّغَانِيِ‏ صَاحِبِ الْجَيْشِ وَ كَانَ مُحْسِناً إِلَيَّ فَصَحِبْتُهُ إِلَى صَغَانِيَانَ وَ كَانَ أَصْحَابُهُ يَحْسُدُونَنِي عَلَى مَيْلِهِ إِلَيَّ وَ إِكْرَامِهِ لِي فَسَلَّمَ إِلَيَّ فِي بَعْضِ الْأَوْقَاتِ كِيساً فِيهِ ثَلَاثُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ بِخَتْمِهِ وَ أَمَرَنِي أَنْ أُسَلِّمَهُ فِي خِزَانَتِهِ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَجَلَسْتُ فِي الْمَكَانِ الَّذِي يَجْلِسُ فِيهِ الْحَاجِبُ وَ وَضَعْتُ الْكِيسَ عِنْدِي وَ جَعَلْتُ أُحَدِّثُ النَّاسَ فِي شُغُلٍ لِي فَسُرِقَ ذَلِكَ الْكِيسُ فَلَمْ أَشْعُرْ بِهِ وَ كَانَ لِلْأَمِيرِ أَبِي النَّصْرِ غُلَامٌ يُقَالُ لَهُ خطلخ تاش وَ كَانَ حَاضِراً فَلَمَّا نَظَرْتُ لَمْ أَرَ الْكِيسَ فَأَنْكَرَ جَمِيعُهُمْ أَنْ يَعْرِفُوا لَهُ خَبَراً وَ قَالُوا لِي مَا وَضَعْتَ هَاهُنَا شَيْئاً فَمَا وَضَعْتَ هَذَا إِلَّا افْتِعَالًا وَ كُنْتُ عَارِفاً بِحَسَدِهِمْ لِي فَكَرِهْتُ عَلَيَّ تَعْرِيفَ الْأَمِيرِ أَبِي نَصْرٍ الصَّغَانِيِّ لِذَلِكَ‏ خَشْيَةَ أَنْ يَتَّهِمَنِي فَبَقِيتُ مُتَحَيِّراً مُتَفَكِّراً لَا أَدْرِي مَنْ أَخَذَ الْكِيسَ وَ كَانَ أَبِي إِذَا وَقَعَ لَهُ أَمْرٌ يَحْزُنُهُ فَزِعَ إِلَى مَشْهَدِ الرِّضَا ع فَزَارَهُ وَ دَعَا اللَّهَ تَعَالَى عِنْدَهُ وَ كَانَ يُكْفَى ذَلِكَ وَ يُفَرَّجُ عَنْهُ فَدَخَلْتُ إِلَى الْأَمِيرِ أَبِي نَصْرٍ مِنَ الْغَدِ فَقُلْتُ لَهُ أَيُّهَا الْأَمِيرُ تَأْذَنُ لِي فِي الْخُرُوجِ إِلَى طُوسَ فَلِي بِهَا شُغُلٌ فَقَالَ لِي وَ مَا هُوَ قُلْتُ لِي غُلَامٌ‏ طُوسِيٌّ فَهَرَبَ مِنِّي وَ قَدْ فَقَدْتُ الْكِيسَ وَ أَنَا أَتَّهِمُهُ بِهِ فَقَالَ لِي انْظُرْ أَنْ لَا تُفْسِدَ حَالَكَ عِنْدَنَا فَقُلْتُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لِي وَ مَنْ تَضْمَنُ لِيَ الْكِيسَ إِنْ تَأَخَّرْتَ فَقُلْتُ لَهُ إِنْ لَمْ أَعُدْ بَعْدَ أَرْبَعِينَ يَوْماً فَمَنْزِلِي وَ مِلْكِي بَيْنَ يَدَيْكَ فَكَتَبَ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ الْخُزَاعِيِّ بِالْقَبْضِ عَلَى جَمِيعِ أَسْبَابِي بِطُوسَ فَأَذِنَ لِي فَخَرَجْتُ وَ كُنْتُ أَكْتَرِي مِنْ مَنْزِلٍ إِلَى مَنْزِلٍ حَتَّى وَافَيْتُ الْمَشْهَدَ عَلَى سَاكِنِهِ السَّلَامُ فَزُرْتُ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ تَعَالَى عِنْدَ رَأْسِ الْقَبْرِ أَنْ يَطَّلِعَنِي عَلَى مَوْضِعِ الْكِيسِ فَذَهَبَ بِيَ النَّوْمُ هُنَاكَ فَرَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص فِي الْمَنَامِ يَقُولُ لِي قُمْ فَقَدْ قَضَى اللَّهُ حَاجَتَكَ فَقُمْتُ وَ جَدَّدْتُ الْوُضُوءَ وَ صَلَّيْتُ مَا شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى وَ دَعَوْتُ فَذَهَبَ بِيَ النَّوْمُ فَرَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص‏ فِي الْمَنَامِ فَقَالَ لِي الْكِيسُ سَرَقَهُ خطلخ تاش وَ دَفَنَهُ تَحْتَ الْكَانُونِ‏ فِي بَيْتِهِ وَ هُوَ هُنَاكَ بِخَتْمِ أَبِي نَصْرٍ الصَّغَانِيِّ قَالَ فَانْصَرَفْتُ إِلَى الْأَمِيرِ أَبِي نَصْرٍ قَبْلَ الْمِيعَادِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ فَقُلْتُ لَهُ قَدْ قُضِيَتْ لِي حَاجَتِي فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَخَرَجْتُ وَ غَيَّرْتُ ثِيَابِي وَ عُدْتُ إِلَيْهِ فَقَالَ أَيْنَ الْكِيسُ فَقُلْتُ لَهُ الْكِيسُ مَعَ خطلخ تاش فَقَالَ مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ فَقُلْتُ أَخْبَرَنِي بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي مَنَامِي عِنْدَ قَبْرِ الرِّضَا ع قَالَ فَاقْشَعَرَّ بَدَنُهُ لِذَلِكَ وَ أَمَرَ بِإِحْضَارِ خطلخ تاش فَقَالَ لَهُ أَيْنَ الْكِيسُ الَّذِي أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ فَأَنْكَرَ وَ كَانَ مِنْ أَعَزِّ غِلْمَانِهِ فَأَمَرَ أَنْ يُهَدَّدَ بِالضَّرْبِ فَقُلْتُ أَيُّهَا الْأَمِيرُ لَا تَأْمُرْ بِضَرْبِهِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَخْبَرَنِي بِالْمَوْضِعِ الَّذِي وَضَعَهُ فِيهِ قَالَ وَ أَيْنَ هُوَ قُلْتُ هُوَ فِي بَيْتِهِ مَدْفُونٌ تَحْتَ الْكَانُونِ بِخَتْمِ الْأَمِيرِ فَبَعَثَ إِلَى مَنْزِلِهِ بِثِقَةٍ وَ أَمَرَ بِحَفْرِ مَوْضِعِ الْكَانُونِ فَتَوَجَّهَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ حَفَرَ وَ أَخْرَجَ الْكِيسَ مَخْتُوماً فَوَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَلَمَّا نَظَرَ الْأَمِيرُ إِلَى الْكِيسِ وَ خَتْمِهِ عَلَيْهِ قَالَ لِي يَا أَبَا نَصْرٍ لَمْ أَكُنْ عَرَفْتُ فَضْلَكَ قَبْلَ هَذَا الْوَقْتِ وَ سَأَزِيدُ فِي بِرِّكَ وَ إِكْرَامِكَ وَ تَقْدِيمِكَ وَ لَوْ عَرَّفْتَنِي أَنَّكَ تُرِيدُ قَصْدَ الْمَشْهَدِ لَحَمَلْتُكَ عَلَى دَابَّةٍ مِنْ دَوَابِّي قَالَ أَبُو نَصْرٍ فَخَشِيتُ أُولَئِكَ الْأَتْرَاكَ أَنْ يَحْقِدُوا عَلَيَّ مَا جَرَى فَيُوقِعُونِي فِي بَلِيَّةٍ فَاسْتَأْذَنْتُ الْأَمِيرَ وَ جِئْتُ إِلَى نَيْسَابُورَ وَ جَلَسْتُ فِي الْحَانُوتِ أَبِيعُ التِّبْنَ إِلَى وَقْتِي هَذَا وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏

روایت پناه بردن آهو به پیامبر

روزى حضرت رسول صلی الله علیه وآله از محلى عبور ميفرمود، در اين هنگام آهوئى كه در دامى گير كرده بود به آن جناب شكايت برد، آهو گفت: يا رسول اللَّه من كودكى دارم كه احتياج به شير من دارد، من اكنون در اين دام گرفتارم و كودكم گرسنه مانده است، اينك مرا از اين دام برهان تا كودك خود را شير دهم. حضرت فرمود: من چگونه شما را آزاد كنم و حال اينكه صاحب دام اكنون در اينجا نيست، آهو گفت: شما مرا رها كنيد من پس از اينكه كودكم را شير دادم مراجعت خواهم كرد، پيغمبر صلی الله علیه وآله به اين شرط او را از دام صياد رهانيد، و در آن جا توقف فرمود تا آهو مراجعت كرد، در اين هنگام صاحب دام نيز از راه رسيد، حضرت از آهو شفاعت نمود، صياد نيز او را رها كرد، پس از اين مردم اين محل را مسجدى ساختند اعلام الوری ص ۳۶

روایت پناه بردن آهو به امام سجاد علیه السلام

روايت شده كه على بن الحسين علیه السلام در يكى از سفرها با عدّه‏اى بمكه ميرفت، همين‏كه در بين راه نشستند آهوئى آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد، با چشمانى پر از اشك به زين العابدين علیه السلام شكايت كرد. آن حضرت به همسفران خود فرمود: فهميديد اين آهو چه گفت؟ گفتند: خدا و پيغمبر و امام بهتر می دانند، فرمود: اين‏ آهو می گويد: من نزد فلان شخص قرشى هستم و بچهاى دارم كه از من گرفته شده، مدت يك شب و روز است كه بآن غذا نداده ‏اند. امام زين العابدين علیه السلام نزد آن شخص قرشى فرستاد، او را حاضر كردند، طلب بخشش آن آهو را با بچه ‏اش از او كرد، غذا آوردند بآن آهو داد، آنگاه امر كرد تا بطرف صحرا رود، راه آن حيوان را باز كردند، او همهمه كنان با بچه خود بسوى بيابان رفت. على بن الحسين علیه السلام فرمود: نفهميديد آن آهو چه می گفت؟ گفتند: نه، فرمود: در حق ما دعا می‌کرد. اثبات الوصیه  ص ۲۳۲؛ کشف الغمه ج ۲ ص ۳۶۰؛ الخرائج و الجرائح، ج ۱ ص ۲۶۱